سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نشانه دوستی خدا، دوست داشتن یاد خداستو نشانه دشمنی با خدا، دشمنی با یاد کردن خداست . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]

دل نوشته های من !



خیلی خسته ام ... دوشنبه 88/1/17 ساعت 8:44 عصر

:))

امروز کسی واسه من دست نزد D:

سلام

فقط می تونم بگم دارم می میرم از خستگی و بی خوابی. خیلی هم گرسنم شده. آخه وقت نکردم ناهار بخورم ، صبحانه هم نیز.

به خاطر ارائه ای که امروز داشتم ، صبح سر کلاس ریاضی مهندسی هم نرفتم ! بچه ها می گفتن یه مثال حل کرد ، 1.5 ساعت طول کشید !‏!‏!‏‏!‏!‏!‏!‏!‏
می دونم که این ترم هم معادلات می افتم ، هم ریاضی مهندسی. البته چند تا درس دیگه هم هست که فکر می کنم استعدادشو دارم !

ساعت 1 رسیدم دانشگاه ،‏دنبال ویدئو پرژکتور می گشتم. مسئولش می گفت نداریم ، بایست 3 - 4 روز قبل هماهنگ می کردی !
- بابا من الآن ارائه دارم ، چی کار کنم آخه ؟‏؟‏؟‏!
آخرش کار به آموزش کشید و اونا زنگ زدن به همون مسئولش تا به من ویدئو پرژکتور داد ! ( آخه مگه ساندیس داری که اول میگی نداریم ؟‏؟‏؟‏ )
اگه مجبور می شدم بدون ویدئو پروژکتور ارائه کنم ، واقعا نمی تونستم !
آخه با وجودش هم به نظرم چندان خوب نبود. حداقل خودم راضی نبودم. من حتی یک بار هم از متنی که صبح آماده کرده بودم ، نخونده بودم ، هیچ تمرینی نکرده بودم.
با اینکه کلاس ساعت 1 بود ، ولی قبلش استاد کلی حرف زد و من ساعت 2 شروع کردم و گفت تا 2:30 تمومش کن !
واقعا خدا کمکم کرد که کارم ضایع نشد ؛ من حتی توو آخرین لحظات قبل از ارائه می ترسیدم که شروع کنم !
با اینکه خیلی نگران بودم که چی باید بگم و اینا ...
ولی کاملا آروم بودم !‏!‏!‏!‏! ( خودم باورم نمیشه !‏ )

استاد هم هی وسط حرف من کامنت می داد ! اول دیدم داره تمرکز (!) منو به هم میزنه ، ولی بعدش دیدم اتفاقا خیلی خوبه ، چون من این وسط فرصت می کنم متنمو بخونم D:

متنی که آماده کرده بودم درواقع خلاصه مطالبی بود که قبل از عید توو اینترنت پیدا کرده بودم. خیلی از کلماتش لینک شده بود. امروز که قبل از کلاس بردم پرینت گرفتم ، دیدم لینک ها هم پرینت شده ! ! ! !
خیلی بد شده بود. توو 3 - 4 خط که همش انگلیسی بود ، به زور می شد 4 کلمه فارسی پیدا کرد !
خیلی شلوغ شده بود ، خوندن یه جمله فارسی از توش کاملا دشوار بود. ( حالا منی که یک بار هم اینو نخونده بودم ، بایست به این همه آدم ارائه می کردم ! )

کل این ارائه رو من یه روزه جم کردم ! ( دیگه معلومه چی شده ، اینم نتیجش : دانلود )

خلاصه که به لطف خدا به خیر گذشت و تموم شد :)

ولی من هنوز راحت نشدم. فردا باید پروژه تحویل بگیرم که البته کار سختی نیست.

قسمت سختش از ساعت 3:45 شروع میشه ! این یکیو دیگه واقعا نمی دونم باید چیکار کنم !
دیروز فهمیدم که این هفته باید برم سر کلاس. منم اصلا آمادگی ندارم ، نمی دونم فردا چی بگم بهشون.
امروز به یکی از بچه ها گفتم که چند تا جک آماده کنه واسه فردا سر کلاس :))

منم که ایمیلمو باز کردم یه جک داشتم ، بد نبود :
ترکه گربشو میشسته همسایشون میگه نشور میمیره ترکه میگه نمیمیره بعد از یه مدت همسایه میبینه گربه مرده میره دم خونه ترکه میگه مگه نگفتم نشور میمیره میگه شستمش نمرد چلوندمش مرد !

الآن به ذهنم یه سوال رسید که فردا سر کلاس در موردش بحث راه بندازم D:
البته خودم هم جوابشو دقیق نمی دونم <":

راستی من قبلا جومونگ نگاه نمی کردم اصلا؛ ولی توو عید از بس همه دنبال دیدنش بودن ، منم بالاخره علاقمند شدم و دوست دارم که ببینم.

اون موقع که جومونگ تازه گم شده بود ، خیلی دلم واسه « سوسانا » می سوخت. البته من تا اینجاها رو می دونستم. چون داداشم دی وی دی هاشو از دوستش گرفته بود ، تقریبا تا 20 - 25 قسمت جلوتر رو هم دیده ! منم ازش پرسیده بودم که چی میشه D:
دیگه از اینجا به بعدشو نمی دونم ، باید زنگ بزنم بپرسم !

خب دیگه خیلی حرف زدم. از وقتی اومدم خونه اینجا نشستم. کمرم خیلی درد گرفته.

برم یکم دراز بکشم و بیدار بشم ببینم واسه فردا چیکار کنم.

انشاءالله فردا بازم خدا کمکم می کنه و من جلسه اول جلو بچه ها کم نمی آرم D:

پ.ن : ویندوز واقعا داغونه ، در حال حاضر فقط چون توو لینوکس یه کانکشن اینترنت خوب ندارم ، باید با همین ویندوز لعنتی بسوزم و بسازم :(



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: ناشناس